من بالاخره با هر مکافاتی که بود موفق شدم مرخصی بگیرم و برم عروسی البته همسری اینجا موند تا جور کارهای من و خودشو با هم بکشه . قربونش برم مهربون من . شب قبلش واسه همسری کتلت و سالاد الویه درست کردم و گذاشتم تو یخچال که همسری جون فرداش که من نیستم بی شام نمونه . خلاصه فرداش از صبح که همسری اومد خداحافظی کرد بره شرکت بیدار شدم و کم کم آماده شدم . برای همسری هم سالاد و ماست خیار درست کردم . ساعت ۲ برادرم اومد دنبالم و راه افتادیم . عروسی خیلی خوب برگزار شد و فقط اون وسطا یه شبی که همسری نبود خیلی دلم براش تنگید هرچند که مدام با تلفن حرف میزدیم ولی خوب دیدنش یه چیز دیگست . فرداش همسری ظهر ساعت ۱ حرکت کرد و شبش برای عروسی به ما پیوست . در کل عروسی خیلی خوبی بود و کلی انرژی تخلیه کردیم و یه عروس گردونی باحال داشتیم . جمعه هم همه دور هم یه ناهار توپ خوردیم . کباب مخصوص بابام . بعدش هم ما برگشتیم .

احتمالا سه شنبه مهمون دارم . خالم و خواهرم و ماماینا همه با خانواده میان . امروز با همسری میریم که واسه جلوی تلویزیون یه کاناپه سه نفری تکی بگیریم وااااااااااااای خدا یه عالمه کار دارم .

 

منبع:batotaeshgh.blogfa.com