حقایقی از ادم وحوا

چرا به ما دروغ می گفتند؟چرا همیشه به ما می گفتند حوا به وسوسه ی شیطان میوه ای را خورده؟ ولی حقیقت چیز دیگری است:ادم وحوا اولین انسان ها نبودند بلکه اولین انسان ها با عقل وشعور کامل بوده اند درحقیقت بعد از افرینش ادم وحوا خدا به ادم فرمود کمی صبر داشته باش تو بالاخره ازحوا صاحب بچه خواهی شد اما امان از وسوسه های شیطان که همه را به نابودی می کشد اما شیطان انقدر ادم را وسوسه کد تا اخر ادم با یکی از زنان قبیله ای جاهل ازدواج کرد و صاحب بچه ای به نام قابیل کرد بگذارید نکته ای را یاد اور شوم کهاصلا ادم وحوا در بهشت نبوده اند بلکه در منطقه ای خوش اب وهوا مانند بهشت بوده اند چندی بعد ادم از حوا صاحب بچه ای به نام هابیل شد که که بعدها ماجراهایی بین هابیل وقابیل به وجود می اید که به مرگ هابیل منتهی می شود
 
منبع:www.hanieh76.blogfa.com

یهودیها

من از یهودی ها نفرت دارم البته هر کسی جای من بود این حسو داشت و مطمئنم شما هم همین حسو دارید . هیتلر حق داشت اون  یهودیهای نجسو بکشه چون اون احمقا با چهره مظلومشون کارای کثیف می کنن و مرگ حق اوناست من متوجه نمی شم که چرا افراد خائنی مثل هیملر(لعنت به او)متوجه کاره بزرگ هیتلر نشدن و به اون خیانت کردن هیتلر داشت به همه نشون می داد یهودیها چه آدمایی هستن ولی فرصت نکرد کارشو تموم کنه وکسی هم کار اونو ادامه نداد واقعا افسوس می خورم که چرا جلوی هیتلرو گرفتن و نذاشتن اون کاریو که باید خیلی وقت پیشا انجام می دادن انجام بده به نظر من برای یهودیها بدتر ازکوره آدم سوزباید در نظر گرفته بشه هیتلر وقتی که مرد اون یهودیا از اون چهره مظلوم در اومدن و شروع کردن کارای کثیفه خودشونو به هیتلر نسبت دادن این فیلم هایی که در مورد جنگ جهانی دوم هست همش دروغه این کارای یهودی هاست . هیتلر جات خالیه تو نیستی که ببینی این یهودی ها چه کارایی می کنن . اون یهودیها سربازای شجاع وپاک آریایی رو ترسو احمق جلوه می دن وخودشونو شجاع نشون می دن اونا احمقی بیش نیستن اونا هستن که ترسون نه سربازای هیتلر.            درود بر نژاد پاک آریایی                    هیتلر روحت شاد      


نظر شما در مورد یهودیها چیست؟؟؟


                 

مصاحبه با خدا

مصاحبه با خدا

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟

پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.

خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟

من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟

خدا جواب داد:

- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.

- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.

-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.

- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.

دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...

سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد:

- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.

- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.

- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.

- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.

- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.

با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟

خدا لبخندی زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"

منبع:www.mehdiasefi.blogfa.com

موزو انشا : عزدواج!

موزو انشا : عزدواج!

هر وقت من يک کار خوب مي کنم مامانم به من مي گويد بزرگ که شدي برايت يک زن خوب مي گيرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است. حتمن ناسرادين شاه خيلي کارهاي خوب مي کرده که مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم که اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشکلات انسان را آدم مي کند. در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم. از لهاز فکري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند که کارشان به تلاغ کشيده شده و چه بسيار آدم هاي کوچکي که نکشيده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد ديگر کسي از شوهرش سکه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد. من تا حالا کلي سکه جم کرده ام و مي خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهريه وشير بلال هيچ کس را خوشبخت نمي کند. همين خرج هاي ازافي باعث مي شود که زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي دايي مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي کم بوده که نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ايم که بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمکي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي کند! اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يک زير زميني بگيرد. مي گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد . ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يک خانه درختي درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتي قهر مي کند بعد آشتي مي کند ولي اگر دعوا کند بعد کتک کاري مي کند بعد خانومش مي رود دادگاه شکايت مي کند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان! البته زندان آدم را مرد مي کند.عزدواج هم آدم را مرد مي کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است! اين بود انشاي من
منبع:www.dorough.blogfa.com